زرگر ز من ستاند و بر او خیره بنگریست
وانگه به خنده گفت که این سنگریزه چیست؟
هر سنگ بدگهر نه سزاوار زینت است
با زر سرخ سنگ سیه را چه نسبت است؟
وین سنگریزه ای که فراچنگ من بود
خوارش مبین که لعل گرانسنگ من بود
ناگاه چون پری زدگان آن پری فتاد
وز درد پا ز پویه و بازیگری فتاد
دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است
وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است
وین گوهری که در نظرت سنگ ساده است
برپای آن پری چو رهی بوسه داده است